نامه ای به بانوی خوبان
چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۴ ب.ظ
هو المحبوب....
بانو...
بانوی خوبان....
بانوی پاک دلان و پاک دستان و پاک رویان...
قلبم هزار تکه شد وقتی که درک کردم مصیبتت را...
وقلبم...و دلم...
هزاران بار آه شد وآه شد و آه...
ای کاش...!
ای کاش در خم می شد از ورود تو و آتش گلستان...
ای کاش میخ ها نرم می شدند و چون شاخه های گل..رقصان و پای کوبان.... بر سر و سینه ات می ریختند...
ای کاش و ای کاش و ای کاش...
ای کاش زمین دهان باز می کرد و راز دل می گفت...
ای کاش تو را ...و تورا... نشانمان می داد...
تا به پا بوسی ات رهسپار دیار ها می شدیم..
ای کاش پیدای پنهانت.....
پاره ی تنت....
رخ نشانمان می داد...
و با یک اشاره ...
تو را...
و تو را....نشانمان می داد.... و
به راستی که ...
از او به یک اشاره .... از ما به سر دویدن....
به امید ظهور مولای همیشه حاضر و منتظرمون... اللهم عجل لولیک الفرج...
- ۹۳/۰۶/۰۵
وبت باحاله من عاشقش شدم عزیزممم
به وب منم سر بزنیا
با تبادل لینک موافقی؟
بیا بهم خبر بده