همه رو صدا زدم جز خدا
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۵ ب.ظ
بدترین احساس زمانی است که خودت هم می فهمی که از خدا دور شده ای …
پس از آفرینش آدم، خدا گفت به او:
نازنینم آدم….
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشترآی ..
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش…
زیر چشمی به خدا می نگریست !..
محو لبخند غم آلود خدا ! ..
دلش انگار گریست
.(برید به ادامه ی مطلب)
نازنینم آدم!! ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید )
!یاد من باش … که بس تنهایم !!
بغض آدم ترکید . ..
گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت :من به اندازه ی گلهای بهشت …..
نه …
به اندازه عرش ..
نه ….
من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، ..
دوستدارت هستم !!
آدم ،.. کوله اش را بر داشت
خسته و سخت قدم بر می داشت !…
راهی ظلمت پر شور زمین ...
زیر لبهای خدا...
باز شنید …
نازنینم آدم !…
نه به اندازه ی تنهایی من …
نه به اندازه ی عرش…
نه به اندازه ی گلهای بهشت !…
که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!
نازنینم آدم….
نبری از یادم….
||!°.•:*´¨¨`*:•.°!||!°.•:*´¨ ¨`*:•.°!||!°.•:*´¨ ¨`*:•.°!||!°
همه را صدا زدم جز خــــــــــــدا …هیچکس جوابم را نداد جز خــــــــــــدا …
- ۹۲/۱۲/۱۹