حجاب حق من ، انتخاب من ، زندگی من

چادر عزیزم؛ تو فرم عاشقی منی.... هرکه مرا ببیند میفهمد که من عاشق حضرت مادر شده ام

حجاب حق من ، انتخاب من ، زندگی من

چادر عزیزم؛ تو فرم عاشقی منی.... هرکه مرا ببیند میفهمد که من عاشق حضرت مادر شده ام

سلام....
این وبلاگ درموردحجابه....چیزی که متاسفانه توجامعه مون روز به روز داره کمرنگ و کمرنگ ترمیشه...
اما گاهی اوقات سعی می کنم یه زنگ تفریح کوچولو داشته باشیم و درمورد چیزای دیگه هم مطلب قرار میدم...


.
#همیشه_عشق_باشد_همیشه_برکت
#پروازی_ام
.
.

کلمات کلیدی

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹
مرداد
درست یادم نیست کی با چادر آشنا شدم شاید وقتی سه یا چهار ساله بودم و به برکت ماه محرم چادرمشکی کوچکی بر سرم نهاده شد...
 شاید هم وقتی گاهی نه به علت آگاهی که یک دختر مسلمان باید نسبت به برکات چادر داشته باشد بلکه به علت علاقه ای که به چادر داشتم سال دوم یا سوم دبستان چادری را که مادرم برایم دوخته بود بر سر نهادم(فقط گاهی...)
 شاید هم وقتی توی جشن تکلیف چادر سفیدی از طرف برادرم به من هدیه شد به سر کردم و افتخارم همین چادر بود....
 شاید وقتی با خواهرم با همین چادر به مزار شهدای گمنام میرفتم(چون خودم خواستم)
 شاید هم وقتی سال دوم راهنمایی (تقریبا زمان ورودم به سن 13 سالگی)با اطمینان تمام ،تصمیم قطعی گرفتم و چادرم را با آگاهی به سر کردم.
 شاید همین تدریجی آشنا شدنم با چادر بهترین اتفاقات زندگیم باشد
که اگر نبود اکنون به آن افتخار نمی کردم و روگرفتن را به آن اضافه نمی کردم

+دوستان اینایی‌که براتون میذارم،خاطرات چادری شدن من نیست... خاطرات آدم های مختلفیه که چادر رو انتخاب کردن
  • همنام مادر سادات
۲۹
مرداد
به هر حال کلاس چهارم و پنجم گذشت و من از پدر و مادرم خواستم چادرى نو، برایم بخرند
 و با خود عهد کردم که در مدرسه جدید از ابتداء چادر سر کنم و چنین هم کردم
و همین امر باعث جدا شدن من از دوستان سالهاى قبلى ام شد و نیز جدا شدن راه زندگى ام.
 آنها کم کم دخترانى بى قید و بند و منحرف شدند و سر راه مدرسه به هر کس و ناکسى مىخندیدند (هم از روى نادانى به عواقب کارشان و هم به علت بى خبرى از حالات و احوال درونى مردان و جوانان، و شاید به قصد لذّت نفسانى خود)
 اما من سرم را پایین انداخته، رویم را محکم مىگرفتم و به تنهایى به مدرسه مىرفتم.
 و همین چادر، مرا از گمراهى که در اثر دوستى با آنها دامنگیرم مىشد نجات داد.
البته حجابم شُل و سفت مىشد تا بعد از انقلاب، و هم اکنون (بخصوص بعد از آشنایى با حقایق) مانند یک حصار محکم بدان نیازمندم.
 در سایه آن احساس امنیت مىکنم و به قول گروهى از بانوان مؤمنه حقیقى، چادر براى ما نه تنها سنگینى نیست، بلکه با آن احساس آرامش مىکنیم اگر نگاه آلوده اى ما را تعقیب کند، با محکمتر گرفتن آن، او را از خود مىرانیم و مىفهمانیم که اجازه نامردى ندارد.
  • همنام مادر سادات
۲۹
مرداد
اینم برای یکی از دوستامون که خواسته بودن در مورد چادرهم مطلب بذارم وهمه ی کسایی که به چادرعلاقه دارن....   نه اینکه از چادر بدم می آمد ها نه! اصلا! تا جاییکه یادم می یاد هیچ وقت بی حجاب یا بدحجاب نبودم. روی روسری ام از بچگی خیلی حساسیت داشتم اما چادر ...   به نظرم دست و پاگیر می آمد می گفتم نمی تونم جمع و جورش کنم روسری یا مقنعه رو می کشه عقب و بیشتر موهام می یاد بیرون. اصلا مگه الان پوشش من چه عیبی داره و ...     البته بعضی اوقات خاص مثل وقتی می رفتیم زیارت چادر سرم بود اما برای همیشه خب نه   یادم می یاد دبیرستان مدرسه ای که ما می رفتیم تا سال قبلش چادر اجباری بود اون سال هم که ما رفتیم بهمون نگفتن الزام چادر برداشته شده مدرسه ی نمونه بود و نمی شد از خیرش گذشت اجبارا چادر سرم کردم یه مدت که گذشت متوجه شدیم دیگه الزامی نیست از اولین کسانی بودم که چادر رو برداشتم. مگه حجاب من چه عیبی داشت  خب؟   حتی اینکه  بابا غیر مستقیم موقع نگاه کردن به تلویزیون با دیدن یه دختر چادری می گفت چقدر چادر برای یک دختر وقار می یاره هم منو چادری نکرد. من که حجابم مشکل نداشت چرا باید خودم رو به دردسر می انداختم سخته جمع و جور کردنش خب تازه مردم و این آدمایی که به خاطر روسری هم به آدم می گفتند حزب اللهی که در زبان اونا معادل امل بود چی؟ حالا چادر که واجب نیست آدم به خاطرش با ملت دربیفته منم حجابم عیبی نداره خب...     خلاصه به نظرم چادر هم مثل خمس مثل نماز مثل هرچیزی  که آدم باید فقط به خاطر معشوقش انجام بده ظاهر سختی داره و حلاوتش رو تا وقتی انجام ندی نمی تونی بفهمی حتی وقتی به زور قانون و فشار خانواده ... چادر سرت کنی هم نمی فهمی باید فقط به خاطر او به قصد قربت او این کارها رو انجام بدی تا بفهمی تا حالا خودت رو از چه موهبتی محروم کردی   اما می دونید برای من از کجا شروع شد؟   خیلی ساده این اتفاق افتاد     یک اردوی سه روزه بود به مشهد مقدس ... اینقدر این مدت کم بود که آدم دلش نمی آمد به جز حرم مطهر امام رئوفش جای دیگه ای بره   از خونه که بیرون می آمدیم صاف می رفتیم حرم و از حرم صاف می آمدیم خونه و به همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود     خب من دوست نداشتم دقیقا  جلوی در حرم چادر سرم کنم آخه آدم از لحظه ای که پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون می زاره انگار مورد توجه امام رضاست و خب ...       --------------   برگشتیم به شهرمون   چادرم رو تا کردم و صاف گذاشتم تو کشو برای زیارت دفعه ی بعد   اولین باری که می خواستم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پله ها می رفتم پایین تو همین فاصله از خودم پرسیدم تو مشهد برای چی چادر سرت می کردی؟ و به خودم جواب دادم: به حرمت امام رضا   یکدفعه از خودم پرسیدم خب اینجا هم شهر امام زمانه اینجا هم مورد توجه امام زمان هستی آقا داره تو رو می بینه   چطوری می خوای بری توی خیابون وقتی امام زمان داره تو رو می بینه     رسیده بودم به در خونه   در رو باز نکردم     برگشتم تو اتاقم     چادرم رو برداشتم     و چادری شدم برای همیشه     برای همیشه به حرمت امام زمان     من عاشق چادرم هستم  اینم تاج بندگی منه برای خدا و نشونه ی حرمتی که برای آخرین حجتش دارم . و شاهدی که هر لحظه بهم یادآوری می کنه الان جلوی چشم امام زمانت هستی     بر اساس خاطره ای از خانم پ. ن.   شاید براتون جالب باشه هیچ کدوم از دوستان و آشنایان و فامیل هیچ عکس العمل سختی نشون نداند شایدم نشون داند ولی حتی اونقدر مهم نبود که الان یادم مونده باشه   شاید این از مکرهای شیطانه که آدم رو از بهترین ها محروم می کنه با تهدید و ترس از واکنش دیگران وگرنه واقعا واکنش دیگران چقدر اهمیت داره وقتی آدم به درستی کارش مطمئنه
  • همنام مادر سادات
۲۹
مرداد
محض خنده قرار گذاشتیم با بچه های کلاسمون بریم جنوب
 رفتیم همه جا جدید بود حرفها جدید بود همه مسائل در مورد ایثار و گذشت بود
 شب آخر رفتیم بیمارستان صحرایی امام حسین 
خیلی تاریک بود که رسیدیم
خوابمونم میومد ....
چیزی ندیدیم ...
 صبح شد بعد از صبحونه اومدیم بیرون خیلی ناراحت بودم که دارم برمیگردم ناخوداگاه گریه میکردم ...
چشمم خورد به نوشته بزرگ و قرمز رو دیوار خواهرم! سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت گذاشتم پس امانتدار خوبی باش
 گریه ام بند اومده بود ولی صدای نفسمو میشنیدم
 خیره خیره بهش نگاه میکردم .....
چه امانت بزرگی و چه امانتدار بی خیالی!
 اومدیم تهران با چادر رفتم خونه ....
 صبح روز بعدبا چادر رفتم مدرسه دوستام گذاشتن رو حساب جو گیری !
 ظهر اومدم خونه مامانم فقط بهم لبخند زد ...هیچی نگفت
 2شب بعد عروسی دعوت بودیم با چادر رفتم.....
 مامانم اینا خودشون چادرین ولی هیچ وقت نخواستن بهم اجبار کنن من خودم انتخاب کردم ....
 فامیلامون بیشتر تعجب کرده بودن اصلا منو اینطوری قبول نداشتن .......
 الان عادت کردن همه !
عادی شده خودم گاهی بدون چادر کوه و تپه میرم اما بعدش پشیمون میشم ....
 یاد امانتداری ام میافتم ....
 حالا دیگه مطمئنم مطمئنم از انتخابم.... 
به هیچ قیمتی ام بیخیالش نمیشم
  • همنام مادر سادات
۲۹
مرداد
به خدا قسم اگر می دانستم با هربار که خونم ریخته می شود ، بی حجابی آغوش حجاب را دربر می گیرد ، حاضر بودم هزاران هزار بار کشته شوم.
 شهید یعقوب ابراهیم نژاد
 -- -- -- -- --

 ای خواهران ، جهاد شما حجاب شماست و اثری که حجاب شما می تواند بر روی مردم بگذارد ، خون ما نمی تواند بگذارد .
 شهید محمد رضا شیخی
  • همنام مادر سادات
۲۹
مرداد
بعضی مامان ها چادری اند، دخترانشون هم چادری اند
 بعضی مامان ها چادری اند، دخترانشون بدحجابند
 بعضی مامان ها چادری نیستند اما محجبه اند ، دخترانشون هم محجبه اند
 بعضی مامان ها چادری نیستند اما محجبه اند ، دخترانشون بدحجابند
 بعضی مامان ها بدحجابند، دخترانشون هم بدحجابند
 بعضی مامان ها بدحجابند، دخترانشون چادری اند
 بعضی دخترها هم هستند که چادری شدند، مامان هاشونم چادری کردند💙
  • همنام مادر سادات
۲۹
مرداد
یکی از علماء میفرمودند: من یک وقت راجع به افرادی که بد حجاب هستند فکر میکردم حساب کردم و شمردم چند نوع بدحجاب داریم همه یک رقم نیستند
. 1- بعضی بدحجابها بسیار آدمهای خوبی هستند، منتها محیط خانوادگی وفامیلیشان بدحجاب بوده این هم هیچ غرضی نداشته واینجور بار آمده.
 2- بعضی ها مادرهایشان بدحجاب هستند و او هم یاد گرفته.
 3- بعضی ها مادرهایشان حجاب دارد این لج میکند.
 4- بعضی ها مساءله را نمی دانند که بی حجابی یا بدحجابی حرام است.
 5- بعضی ها مشکل روحی دارند.
 6- بعضی ها کمبود دارند.
 7- بعضی ها کُلاًمیخواهند به دین دهن کجی کنند.
 8- بعضی هاتقلیدی هستند مثلاً چون دختر خاله اش یا همسایه اش اینجوری است آنهم باید اینجور باشد.
 9- بعضی خیال میکنند تمدّن و تجدّداست.
 10- بعضی ها خانوادگی روانی و خیالی هستند.
 11- بعضی ها پول گرفته اند که فرهنگ بدحجابی یا بی حجابی را رواج دهند. و فرهنگ مبتذل غربی را در کشور مذهبی بیاورند و مردم را بی قید و بی بند و بار و بی دین و لامذهب بار بیاورند و هرکاری که میخواهند انجام دهند.
 12- بعضی ها بر اثر رفت و آمدها و روابط دوستانه و مسخره کردن دوستانشان... بی حجاب یا بدحجاب شده اند.   اندیشه قم
  • همنام مادر سادات